خیلی خوشحال بودم انگار هیچی نمیتونست این حس خوبو از بین ببره دستشو گرفتم رفتم کنار اون میز قشنگ *آنا لابلای تمام خوشحالیا دلم گرفته بود. اونم بدجور قبل از اینکه چشام بی دلیل پر اشک بشه به آرمان گفتم آنا:دلم هوای دریا کرده! آرمان:الان؟ آنا:دریا خوبه.انگار تمام غصه هارو با خودش میبره.دریا همیشه درک میکنه. میتونستم سال ها بشینمو واسه کم کردن بغضم راجب دریا حرف بزنم ولی صدای ارمان مانع شد آرمان:چیشده عشقم؟ نفس عمیقی کشیدم که بیشتر مثل آه بود آنا:دلم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت