. رسیدم خونه و منتظر آرمان بودم خودمو تو اشپزخونه مشغول کرده بودم که صدای چرخیدن کلید تو درو شنیدم رفتم سمت درو آرمان تا پاشو گذاشت تو خونه محکم بغلش کردم آنا:دلم برات تنگ شده بود چقد دیر اومدی آرمان:ببخشید دیگه بانو یکم دیر شد کلمه بانو رو که شنیدم یاد قبلنا افتادم و خنده کوچیکی کردم آرمان:راستی.دیر کردم ولی یه هدیه کوچیکم برات دارم ذوق کردم و گفتم آنا:چی؟ آرمان:نچ نچ نچ چشماتو ببند دستتو بیار جلو ببینم دستمو که بردم جلو دستمو گرفت و یه دور چرخوندم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی علوم آزمایشگاه شهرستان هویزه اینستاگرام آتلیه بارداری تجهيزات خانه بازي معرفی پرژکتور بنکیو قتل مغان موزیک بهترین روش کاشت مو جهان دانلود کنید و لذت ببرید مرد نمکی Amanda